جدول جو
جدول جو

معنی نوحه گری - جستجوی لغت در جدول جو

نوحه گری(نَ / نُو حَ / حِ گَ)
زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود:
ای بلبل جغدگشته وقت است
کز نوحه گری نوات جویم.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم.
خاقانی.
آن نوحه گری در او اثر کرد
او نیز به نوحه دیده تر کرد.
نظامی.
- نوحه گری کردن، نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن:
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟
خیام.
آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. (قصص الانبیاء ص 26).
چند در چند همی بینم جور
چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نوحه گری
نیوه گری عمل و شغل نوحه گرنوحه خوانی
تصویری از نوحه گری
تصویر نوحه گری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوحه گر
تصویر نوحه گر
نوحه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوحه سرا
تصویر نوحه سرا
شاعری که اشعار غم انگیز بگوید، نوحه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دِهْ)
دهی است از دهستان فشافویۀ بخش ری شهرستان تهران، در 45 هزارگزی جنوب غربی شهرری و 4 هزارگزی رباطکریم، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 232 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش صیفی و میوه و غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مو یَ / یِ گَ)
صفت و حالت مویه گر. گریه و زاری و نوحه. نوحه گری. نوحه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مویه و مویه گر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ گَ)
رماحه. (صراح) (منتهی الارب). پیشۀ نیزه سازی. (ناظم الاطباء). عمل نیزه گر
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ گَ)
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند:
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحه گرم.
خاقانی.
دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر
چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد.
خاقانی.
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت.
سعدی.
، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند:
ببارید از دیده خون جگر
بنالید همچون زن نوحه گر.
فردوسی.
هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری
هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی.
منوچهری.
تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر
تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم.
ناصرخسرو.
چرخ گردان بسی برآورده ست
نوحه و نوحه گر ز معدن سور.
ناصرخسرو.
از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا
بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست.
سنایی.
نوحه گر کز پی تسو گوید
او نه از دل که از گلو گوید.
سنایی.
ساخت گرستن چو زن نوحه گر.
سوزنی.
تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید
وارشیداه کنان نوحه سرائید همه.
خاقانی.
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتم زده باید که بود نوحه گر من.
عطار.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.
مولوی.
، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ گَ)
عمل نغمه گر. رجوع به نغمه گر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ /لِ گَ)
عمل و صفت ناله گر:
یار ار گهی به چاره گری یاریم نکرد
باری حسن به ناله گری یار شد مرا.
میرحسن دهلوی (از آنندراج).
رجوع به ناله گر و ناله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ گَ)
توبه کردن. بازگشتن از گناه:
همه روزه مرا توبه گری درخور بود
روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور.
فرخی.
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ)
جای نوحه و عزا و ماتم. ماتمکده. ماتمسرا. عزاخانه. غمکده:
یک روز به نوحه گاه مجنون
می شد سخنی چو درّمکنون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ سِ)
نوحه سرای. رجوع به نوحه سرای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوحه سرای
تصویر نوحه سرای
نیوه سرای
فرهنگ لغت هوشیار
نالندگی نالانی: یارار گهی بچاره گری یاریم نکرد باری حسن بناله گری یا رشد مرا. (حسن دهلوی ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحه گر
تصویر نوحه گر
نیوه گر نوحه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوید گری
تصویر نوید گری
بمهمانی خواندن بشارت بضیافت
فرهنگ لغت هوشیار